شهید قربان کهنسال ساروكلائى در روز عيد قربان سال 1338 در روستاى ساروكلا قائمشهر در مازندران به دنيا آمد. پدرش كارگر كارخانه گونىبافى قائمشهر بود. قربان دومين فرزند پدرش محسوب مىشد. او تحصيلات ابتدايى را در روستاى زادگاهش به پايان رساند و دوره راهنمايى را در قائمشهر پشت سر گذاشت. بعد از گذراندن سال اول نظرى به دليل مشكلات مالى خانواده ترك تحصيل كرد و براى تأمين مخارج زندگى خانواده به كار و تلاش مشغول شد.
از همان دوران نوجوانى علاقه زيادى به اسلام و ائمه معصومين داشت؛ پايبند به دستورات شرع مقدس اسلام بود و در تمام مراسم مذهبى شركت مىجست. علاقه خاصى به قرآن و مسجد داشت و نماز را در هيچ شرايطى ترك نمىكرد. داراى روحيه كار جمعى بود و همدوش با بزرگترها در كارهاى عمرانى شركت داشت.
شهید قربان کهنسال در 18 خرداد 1356 به خدمت سربازى اعزام گرديد. همزمان با اوج گيرى انقلاب اسلامى در سال 1357 از پادگان فرار كرد و به جمع مردم انقلابى پيوست. در راهپيماييها عليه رژيم پهلوى و پخش اعلاميهها و پوسترها مشاركت گسترده داشت. بعد از پيروزى انقلاب اسلامى براى ادامه خدمت سربازى به پادگان بازگشت و در 18 خرداد 1358 خدمت سربازى خود را به پايان رسانيد. قربان در 22 آبان 1358 به عضويت سپاه پاسداران قائمشهر در آمد و واحد عمليات سپاه قائمشهر به عنوان نيروى عملياتى مشغول خدمت شد. او بعد از ورود به سپاه ازدواج كرد.
جنگ تحمیلی:
با شروع جنگ تحميلى، اولين گروه اعزامى را در گيلان غرب فرماندهى مىكرد. يكى از همزمانش مى گويد: آنچنان برخوردى با بچه ها داشت كه در همان نگاه اول مجذوب متانت و صميميت او مىشدند.
از توان جسمى بسيار بالايى برخورددار بود و در اوج قدرت، تواضع و فروتنى از صفات بارز او محسوب مىشد. نقل است كه در جواب يكى از نيروها كه او را فرمانده خطاب كرده بود، گفت: «من خادم شما هستم و خدمتگذارتان؛ به من فرمانده نگوييد.» در سال 1360 به فرماندهى سپاه جويبار منصوب گرديد و در پاكسازى جنگلهاى مازندران از عناصر مسلح ضد انقلاب تلاش پیگيرى داشت.
همرزم شهید:
هنگامى كه منافقين در جنگلهاى مازندران پناه گرفته بودند و اقدام به تحركات مذبوحانه مىكردند او براى پاكسازى جنگل لحظه اى آرام نداشت. در غروب سرد يك روز زمستانى به اتفاق براى ضربه زدن به منافقين در جنگل مشغول گشت بوديم كه به يك تيم دو نفره منافقين برخورديم. آنها به سوى ما تيراندازى كرده و پس از آن با فحاشى به امام خمينى پا به فرار گذاشتند.
پس از فرار آنان، قربان كهنسال با چهرهاى برافروخته گفت: «امشب بايد آنان را به سزاى گستاخيشان برسانيم.» با اصرار شبانه به جستجو پرداختيم. مسافت طولانى را از طريق راههاى صعب العبور جنگلى در سرماى شديد پيموديم. در حالى كه هوا گرگ و ميش بود آنها را در يك اتاقك جنگلى يافتيم. آنها وقتى كه به حضور ما پى بردند اقدام به تيراندازى كردند، اما سرانجام به دست قربان كهنسال از پاى درآمدند.
قربان در دهم آبان 1360 به جبهههاى جنوب اعزام شد و بعد از سه ماه حضور در مناطق جنگى به زادگاهش بازگشت. از آن زمان به مدت پانزده ماه به عنوان مربى آموزش نظامى در سپاه قائمشهر به آموزش بسيجيان مشغول بود.
خواهرش درباره خصوصيات اخلاقى او در اين دوران مىگويد:
سعى او هميشه بر آن بود كه كارى كند تا ديگران از او راضى باشند. چون فرزند زن دوم پدرم بود در رفتار با فرزندان همسر اول پدرم تفاوتى نمىگذاشت. بسيار متواضع، فروتن و صبور بود و ديگران را به صبر و شكيبايى دعوت مىكرد. اوقات فراغت خود را با مطالعه آثار شهيدان مطهرى و دستغيب مىگذراند و به نوارهاى سخنرانى علماء گوش مىداد.
گاهى اوقات هم به ورزش مورد علاقه خود يعنى فوتبال مىپرداخت. با وجود اين، اوقات فراغت زيادى نداشت چون در وقت غيرادارى به بسيجيان آموزش نظامى مىداد. توجهى به ظواهر دنيا نداشت و هميشه توصيه مىكرد كه امام خمينى و روحانيت در خط امام را تنها نگذاريم.
در سال 1361 اولين فرزند قربان به دنيا آمد كه نامش را حوا نهادند. در 7 خرداد 1362 بار ديگر به مناطق جنگى اعزام و به فرماندهى گردان امام محمدباقر (ع) منصوب شد و قريب به هفت ماه در لشكر 25 كربلا عهدهدار اين مسئوليت بود. بعد از مراجعت از مناطق جنگى در 13 بهمن 1362 مسئوليت طرح جنگل واحد عمليات سپاه قائمشهر را به عهده گرفت. در سال 1363 دومين فرزند او مالك به دنيا آمد.
خواهر شهید قربان کهنسال:
به فرزندان و همسرش احترام بىحد و اندازه مىگذاشت و به فرزندش مالك مى گفت: «تو مالك اشتر هستى، كى بزرگ مىشوى تا به عنوان بسيجى به جبهه بروى.» براى پدر و مادر احترام بسيار قايل بود و چون برادرش على بر اثر انفجار نارنجك در خانه به شهادت رسيده بود به عنوان تنها پسر خانواده به همه احترام مىگذاشت.
با اينكه ده سال از او كوچك تر بودم، تمام حرفها و درد دلهايش را با من در ميان مىگذاشت. حتى بيشتر مواقع بنا به موقعيت به من كلت يا نارنجك مىداد و به عنوان محافظ در كنارش بودم.
همرزم شهید:
به هنگام عبور و مرور از خيابان اصلى شهر نمىگذشت و بيشتر اوقات از خيابان فرعى و كنار رودخانه سياهرود تردد مىكرد. وقتى علت اين كار از او سؤال شد، گفت: «تمام دوستان عزيز ما به شهادت رسيدهاند و من طاقت ديدن خانوادههایشان را ندارم.»
قربان كهنسال علیرغم اصرار تمام مسئولان سپاه قائمشهر كه مانع از رفتن او به جبهه مىشدند تا در كنار پدر و مادر پير و داغديدهاش باشد. ولى او از مسئوليت طرح جنگل كناره گرفت و در 14 دى 1364 به جبهههاى نبرد رفت.
در اين مقطع به عنوان جانشين فرماندهى گردان امام محمد باقر(ع) در عمليات والفجر 8 و تصرف شهر فاو شركت كرد.
در ادامه همين عمليات در 27 بهمن 1364 در بيست و چهار سالگى بر اثر اصابت تركش و قطع پا به شهادت رسيد. پيكر او را پس از تشييع در امامزاده اسماعيل چشمه سر قائمشهر به خاك سپردند.
وصیتنامه شهید قربان کهنسال:
شوق شهادت چنان در قلبم رسوخ پیدا کرد، گوئی که شبها در داخل سنگر و با روحیهای که داشتم برادران به من میگفتند که کهنسال شهید میشوی و اولین شهید گردان، شما خواهید بود و این مسئله بر سر زبان تمام بچهها که با ما بودند به لب زمزمه میشد و بچهها میگفتند که انشاءالله حمله نزدیک است. چنان خوشحال شده بودم که گوئی شهادت را احساس میکردم.
اما کسانی که نشستهاند و شب و روز نقشه میکشند برای جمهوری اسلامی، دست از این کار خفت بار بردارند که هرکس بخواهد در حکومت اسلامی تفرقه بیاندازد خواهی نخواهی هلاک خواهد شد. و این مسائل بر ایمان به تجربه هر گروهی که نقشه کشی کردند علیه حکومت اسلامی، دیدیم که چه بلائی به سرشان آمد و موجب خاری آنها گشته است و حتی نمیتوانند در مقابل این ملت سربلند کنند.
اما مسائل دیگر خدمت برادرها عرض کنم، شما نیتتان این باشد که برای خدا کار کنید و جوابگوی شهداء باشید، حب ریاست را کنار بگذارید و فردای قیامت جوابگوی شهداء باشید که روبه روی شما قرار میگیرند و از شما میپرسند چه کاری برای اسلام کردید؟ اینجاست باید به آنها پاسخ داد. دقیقاً در این دنیای فانی ببینید چه کار کردید و در دعاهایتان همیشه مهدی را صدا بزنید و مسائل را ساده نگیرید که مهدی ناخشنود شود، همه این ریزهکاریها را دقت کنید…